مرد   {با صدای بلند} هیچکی این‌جا نیست. می‌شنوین؟ تو این خونه هیچ‌کی نیست.لعنتی‌ها مگه نمی‌بینین؟ مردم آزارها. {آهسته} بگو، بهشون بگو که آدمای مردم آزاری هستن.
زن   {با صدای بلند} مردم آزارها.
{مرد زن را به طرف رختخواب می‌کشاند. در را می‌کوبند.}
صدای پشت در   آقای پایلول...
مرد   {با صدای بلند} اینجا هیچکی نیست، هیچکی {آهسته} بهشون بگو بهشون بگو که هیچکی اینجا نیست.
زن   {با صدای بلند} ما اینجا نیستیم.
مرد   بهشون بگو ما هیچ جا نیستیم.
زن   {خود را با او زیر ملافه پنهان می‌کند. مرد چراغ کنار تخت را خاموش می‌کند.} ما هیچ‌جا نیستیم، پدرسوخته‌ها
{تاریکی}
مرد   خیلی خوبه. {خنده زیر پتو} دیدی؟ دیدی چه خوب از دستشون در رفتیم؟
زن   آی... این چیه؟
مرد   هیچی. بطری شراب. تنها چیزی که تونستم نجات بدم.

کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد

بعضی از نویسنده‌های نسبتن قدیمی ایرانی هستند که الان فراموش شده‌اند. این‌طرف اون‌طرف اسمی ازشون نمی‌بینیم، نقدی، مقاله‌ای، یادی، هیچی. بعضی‌هاشون کتاب‌های به شدت درخشانی دارن که حیفِ تو کتابخونه‌ها خاک بخورن.
یکی از این نویسنده‌ها جمال میرصادقیِ. نویسنده‌ی پرکار سالهای قبل از انقلاب که البته بعد از انقلاب هم کتاب منتشر کرده. چهار یا پنج تا مجموعه داستان و در همین تعداد هم رمان، مجموع کتاب هایی که من ازش خوندم. در بین مجموعه داستان‌ها کتاب"شبهای تماشا و گل‌های زرد" چاپ دوم سال 2535، رو بهترین مجموعه داستانش دیدم. داستان‌هایی به ظاهر ساده و سرراست و راحت‌خوان که تا مدت‌ها بعد از خوندن یقه‌‌ی خواننده رو ول نمی‌کنه.
از بین رمان‌ها هم "درازنای شب" واقعن فوق‌العاده است. پر کشش، تاثیرگذار و مثل داستان کوتاهش راحت‌خوان و سرراست. یکی از مواردی که برام جالبه شباهت نثر و موضوعات رمان های میرصادقیِ با رمان‌های احمد محمود ِ. هردو تقریبن دارای یک لحن و یک نوع روایت هستن. حتی شخصیت اول همسایه‌ها شباهت هایی به کمال ِ درازنای شب می‌ده. و نوع مخاطره‌ای که هردو شخصیت اول گرفتارش هستن: فاصله معیشتی و فرهنگی بین دو قشر.
یک سری از کتاب‌های میرصادقی جدیدن تجدید چاپ شده ولی احتمال تجدید چاپ هردو کتاب بالا خیلی بعیده و اگر جایی آشنای کتاب فروش قدیمی دارید، برای این که کلاه سرتون نره،  بدونید که قیمت کتاب اولی بین چهار تا پنج هزارتومن و دومی بین هشت تا ده هزار تومنه. اگر ارزونتر پیدا کردید که لطفن آدرس آشناتون را به منم بدید!

کتاب‌های منتشره‌ی میرصادقی:(لیست کامل نیست)
-مسافرهای شب
-چشم‌های من خسته
-درازنای شب
-این شکسته‌ها
-این سوی تل‌های شن
-نه آدمی نه صدایی
-شب چراغ
-کلاغ‌ها و آدم‌ها
-بادها خبر از تعییر فصل می‌دهند
در ضمن میرصادقی چند کتاب در مورد ادبیات هم داره که من "ادبیات داستانی" را خوندم که کتاب مفیدی بود.

چندتا بچه باحال

سیاه مثل مرگ. خیلی وقت بود که می‌خواستم بهش لینک بدم اما یادم می‌رفت و جاش نبود و از این چیزا. تا امروز دیدم پست آخرش رو  گذاشته.
سیلوان. حکایت اینم مثلِ قبلیه. فقط این وبلاگ  و وبلاگ سابقش را خیلی وقته که می‌خونم. شاید خوشتون نیاد ولی من که با نوشته‌هاش خیلی حال می‌کنم.
میان دو خط حروف سربی. با وبلاگ ایشون هم جدیدن آشنا شدم. که از سادگی و تمیزی نوشته‌هاش خوشم آمد. و دیگه فعلن همینها.

سرزمین های برفی

خب، من دوباره اینجام! و کم کم باید خودم را عادت بدم به مرتب یادداشت کردن و  بَک‌اسپیس زدن و باز دوباره یادداشت کردن و  دوباره بَک‌اسپیس زدن تا بعد از عبور از هزار مرحله و هزار جور فیلتر دوتا جمله شکسته بسته تحویل وبلاگم بدم و خودم مثل زن‌های بعد از وضع حمل، با صورت عرق کرده، بنشینم و با رضایت به زیر و بالای بچه‌ام نگاه کنم و قربون صدقه‌اش برم!
در این‌جور مواقعِ که احساس خود هنرمندبینی‌ام گل می‌کنه و می‌گم: " آره، همه‌ی هنرمندها یه جورایی آدم‌های خودخواهی هستن."