من همیشه از شنا کردن خلاف جهت آب خوشم میامده ( منظورم اون معناشه وگرنه که اصلا شنا یاد ندارم!)الانم که میخوام رای بدم نمیدونم تاثیر همین دوست داشتنه یا نه. ولی حداقل وجدان خودم راحت می شه. راستی بین این شعارهای کیلویی که این روزا صدا و سیما میده یکی هست که معلوم روش خیلی فکر شده: "من رای می دهم پس هستم" !!
کتاب جدیدی گرفتم به اسم " ویتگنشتاین، پوپر و ماجرای سیخ بخاری" که داستان برخورد این دوتا فیلسوف و از زوایای مختلف روایت میشه. اگر علاقه به فلسفه و حواشی اون ، که گاهی از اصلشم جالب توجه تره، دارید اینو از دست ندید.
"... مور و راسل که هردورا ویتگنشتاین از دوره پیشین توقفش در دانشگاه می شناخت، ممتحنین او شدند، امتحانی که اگر خیلی گذشت به خرج دهیم باید آن را قلابی خواند. در امتحان شفاهی که می بایست به دفاع از رساله خود می پرداخت، سه یار نشستند و مدتی گپ زدند، تا بالاخره راسل رو به مور کرد و گفت: "خوب دیگه چندتا سوال از او بکن-تو پرفسوری"بحث بی سر و تهی در گرفت و در پایان آن ویتگنشتاین به پا خاست و دستی به شانه ممتحنین زد و گفت: "نگران نباشید می دانم مطلب هیچ وقت دستگیرتان نخواهد شد".
؛؛ روی بعضی قطعات تصاویر کوتاهی ست از پاریس. نه آن پاریسی که تو دوست نداری ( و پر است از فضله ی حیوانات خانگی و خیابانهای بیهوده آرام و پیرزن های متعصّب و پیرمردهای مغرور و دخترانی که پشت نگاهشان هیچ چیز نیست)، آن پاریسی که همه مان دوست داریم و جز در تصاویر و رؤیای نویسندگان و هنرمندان در هیچ جای دیگری به تمامی موجود نیست! شهری که ردیف نیمکت های خالی است و چراغهای شب تاب، رودخانه های سکر آور و برگهای هزاررنگ پاییز، ایفل ِطلایی و کافه های گرم و شلوغ پر از شعر و موسیقی و آواز... گاهی چقدر خوب است که آدم ها اصلا شبیه فرشته ها نباشند؛؛
اول یک جمله از نوشته بالا رو گذاشتم و خواستم بقیه اشو لینک بدم اما حیفم اومد. میدونی وقتی یکی میتونه تصویرهاشو، به این قشنگی، با نوشتن زنده کنه، حسودیم میشه به خودش و تصوراتش و قلمش !
داستان- کهنه- زنده شدن شخصیت های داستانی که یادتونه؟ خب حالا یک شخصیت سینمایی از پرده آمده بیرون و داره وبلاگ مینویسه.اون شخصیت همون عروسک گردون- تو فیلم زندگی دوگانه ورونیکه و وبلاگش هم :یادداشتهای یک دلقک .