یادم میاد زمانی با ژینا بحث میکردیم که طرز برخورد گلشیری با نویسندههای آماتور درست بوده یا نه. ژینا معتقد بود که این نوع برخورد ممکنه باعث دلسرد شدن اون فرد بشه و طرف کلاً نویسندگی رو بگذاره کنار. من ولی میگفتم در جامعهای که هر کسی مادرزاد خودش رو نویسنده و شاعر میبینه، این نوع برخورد، بهترین و راهگشاترین عکسالعمله. چیزی که باعث شد این رو بنویسم خوندن پستی از آقای قدوسی (یک لیوان چای داغ) بود که نوشته بودن:
نخبگان تلخ و بی تعارف مثل تیزابی هستند که کپک کلی گویی و دهری مسلکی روی جامعه را می زداین دو طراوت می آوردند. هرچند طراوتش مثل لذت ناشی از آب تنی در آب سرد کمی دردآور باشد.
شما هم این حرف رو قبول دارید؟
در راستای دو پست قبل مطلب دیگهای هم باید اضافه کنم. در برابر این حجم عظیم مطلبی که به اسم روزمرگی روی وب میفرستیم، چند خط مطلبِ ماندگارتر یا کاربردیتر نوشتیم؟ روشنتر بخوام بگم باید ارجاع بدم به ویکیپدیا و صفحات مربوط به نویسندگان. مثلاً اینجا صفحهی مربوط به سلینجره که توسط کاربرهای انگلیسی زبان نوشته شده. اما این صفحه توسط فارسی زبانها نوشته شده. شرمآور نیست؟ اِنقدر از وضع فرهنگ نالونیم، خودمون چی کار کردیم؟
آهای ادبیاتیها بیاید شروع کنیم به کامل کردن صفحات فارسی ادبیات ویکیپدیا، حتی با نوشتن یک خلاصه داستان یا یک لینک ساده.
+صفحه ی ماریو بارگاس یوسا در ویکی پدیا.
اگر هنوز به نمایشگاه نرفتید یا میخواید بازهم برید یک پیشنهادِ توپ دارم. فصلنامهی فارابی ویژهنامههایی در موضوعات مرتبط با سینما چاپ میکنه که واقعاً هوسانگیزند. مثلاٌ ویژهنامهی وودی آلن در 450 صفحه و با کلی نقد و مطلب و از همه جالبتر با متن کامل سه تا از فیلمنامههاش. یا ویژهنامهی روانکاوی و سینما در همون تعداد صفحه و با متن کامل سه فیلمنامهی فوقالعادهی چارلی کافمن، یعنی جان مالکوویچ بودن - اقتباس - درخشش ابدی یک ذهن زلال*. تا اینجا کارشون قابل تقدیره اما هنوز اصل ماجرا رو نگفتم: قیمت! این دوتا ویژهنامه باهم فقط 2500 تومان! باورتون میشه؟ البته خوب ناشر دولتیِ و باید با این قیمت عرضه کنه اما برای تویی که عادت کردی 2500 تومان رو بابت یک رمان چُسکی پرداخت کنی، خریدن اینها یعنی ضیافت!
* The eternal sunshine of spotles mind. این فیلم برای من در عین این که یک لذتِ ناب و خالصه، همیشه یک بغض ِ لعنتی هم همراه داره. حتی حالا که فقط دارم فیلمنامهاش رو میخونم.
-کتابهای جدید (یا کتابهایی که تا به حال ندیده بودم)
ده گفتگو، ترجمه از احمد پوری، نشر چشمه.مصاحبههایی با ده نویسنده از قبیل همینگوی و فاکنر و تعدادی نویسنده شوروی سابق.
توضیح: کتاب چاپ دوم ِ و در سال 1381 چاپ شده.
بیبال و پر، وودی آلن، ترجمه م.آزاد. چاپ ماهریز. طبق معمولِ ماهریز طرح جلد این کتاب هم جلب توجه میکنه: صفحهی چهارخونهی سبزِ ِ ساده.
شبهای هند، آنتونیو تابوکی، سروش حبیبی، نشر چشمه.
توضیح: این یکی رو بیشتر به خاطر مترجماش خریدم تا آشنایی با نویسنده. راستی چرا اِنقدر ترجمههای حبیبی زیاد شده؟ حداقل 7 یا 8 نشر مختلف دیدم که کتابهایی با ترجمه حبیبی چاپ یا تجدید چاپ کردن. این کتاب هم به "گلی و کاوهی عزیزم" تقدیم شده.
دو قطعه عکس 6 در 4 نوشتهی ابراهیم رها. ابراهیم رها زمانی طنزنویس مجله چلچراغ بود. الان رو نمیدونم.
خوبیِ خدا، مجموعه داستان با ترجمهی آقا مهدی ِ حقیقت.
توضیح: کتاب اِنقدر تازه است که بوی رنگ میده! در ضمن نشر ماهی هم جزو خوشبرخوردترین غرفهها بود فقط حیف که در زمینهی ادبیات کمی کم کار هستن.
- کتابهای سابقاٌ یافت نشده
دوربین قدیمی و "ماه و تنهایی عاشقان" اولی سرودهی صفاری و دومی ترجمهی ایشون.
ناپدید شدگان، آریل دورفمان و ترجمه احمد گلشیری. بیشتر به خاطر کامل کردن مجموعهی شاهکارهای کوتاه این رو گرفتم.
جلد اول ماجراهای آقای کا، نویسنده وطراح مانا نیستانی.
-کتابهای جدید (یا کتابهایی که تا به حال ندیده بودم)
دو کتاب از کازوئو ایشی گورو: اولی "هرگز رهایم مکن" چاپ ققنوس و دومی منظرهی پریده رنگ تپهها چاپ نیلا.
توضیح: غرفهی نیلا تقریباً در حال مگس پروندن بودن و برخورد فروشنده خوب بود. در مقابل ققنوس با وسعتی چهار برابر نیلا غلغله بود و برخورد کارمندهاشون بازاری بود.
کتابی از بیلی وایلدر: فیلمنامهی "غرامت مضاعف" از نشر نیلا و کتاب دیگهای هم از همین سری در چند روز آینده چاپ میشه.
کتابی از سلینجر نازنین: داستان ِ بلندِ "جنگل واژگون" باز هم از نیلا و با ترجمهی مترجمینی گمنام "بابک تبرایی و سحر ساعی".
توضیح: امیدوارم این یکی مثل ِ "سیمور پیشگفتار" دلسردمون نکنه. الهی آمین.
مجموعه داستانی با ترجمهی مژده دقیقی: معاملهی پرسود و داستانهای دیگر. نویسندهها در طیف عجیب غریبی از ژول ورن و آرتور کانندایل گرفته تا بولگاکف و گارسیا مارکز قرار دارند.
و در انتها قسمتِ هیجان انگیز ِ ماجرا: مجموعه اشعار نصرت رحمانی! چاپِ نفیس و تر تمیز ِ انتشاراتِ نگاه.
- کتابهای سابقاٌ یافت نشده
کتابی از استاد ماریو بارگاس یوسا: "گفت و گو در کاتدرال" چاپِ تمیز لوح فکر و با ترجمهی استاد کوثری.
توضیح: این کتابِ سابقاً ممنوعه تا قبل از این چاپ جدید به طرز سرسامآوری گرون بود. یکی از دلایلش خمیر شدن نسخههای چاپ اولیهی کتاب بود. اینطور هم که خودم از زبان آقای کوثری شنیدم آدمی نیستند که حتی با کمی سانسور هم موافق باشند. حالا اینکه مشکل ِ این کتاب چی بوده، خدا داند و بعضی بندههاش!
دو کتاب از پل استر نازنین: هیولا و کشور آخرینها هردو با ترجمهی خانم خجسته کیهان.
توضیح: برخورد مسئولین این غرفه هم خیلی خوب بود و از مشتریهاشون آدرس ایمیل میگرفتند تا اطلاعاتِ بعدی رو براشون پست کنند. من به این نشر خیلی علاقه و اعتقاد دارم. از نظر چاپ و باقی بند وبساطها کارشون در سطح قابل قبولیه، کتابهای ترجمه شدهاشون اغلب هدفدار و فکر شده است، با مترجمین خوبی کار میکنند و طرح جلدهای هوس انگیز و زیبایی میزنند که در نگاه اول هم مشخص کنندهی ناشر کتابِ و هم هویتی خاص به کتاب میده.
دو کتاب از نابوکف: پنین و دفاع لوژین. هردو با ترجمهی رضا رضایی.
توضیح:هرسال که به نمایشگاه میرفتم، این کتابِ پنین هِی چشمک میزد که آی بیا منو بخر. نامرد طرح جلد و چاپِ خیلی توپی هم داره. کیف میکنی وقتی دستت میگیری. مطمئناً یکی از کاربردهاش استفاده در مخ زدن به روش فرهنگیه.
باقی کتابها باشه در پست بعدی.
+
به آقا ناصر: آقا مگه میشه در محفلی از دوستداران ِ کتاب باشی و نشانهای از شما نبینیم و خدای نکرده شما رو فراموش کنیم؟ گیریم شما چندصد کیلومتر اونطرفتری، بچههات که اینجا هستن. در صفحهی دهِ بروشور تجملاتی که نشر کاروان چاپ کرده، در معرفی کارهای شما - همون حرفهای پشت جلدِ کتابها به اضافهی آدرس سابق وبلاگ و طرح جلدها و همچنین عکس سابق ِ وبلاگی رو قرار داده. البته منبابِ چغولی این رو هم اضافه کنم که معرفیِ کتابِ بهرام مرادی رو دو صفحه عقبتر و در صفحهی هشت آورده و در کنار عکساش القاب و عناوینی از قبیل برندهی فلان جایزه رو هم ذکر کرده!
یکی از اتفاقاتِ خوب نمایشگاه دیدن ِ نجف دریابندری بود. در غرفهی انتشاراتِ علمی فرهنگی (مطمئن نیستم اسم ناشر همین بود)، روی مقوایی نصب شده بر دیوار ساعت حضور مهمانها رو نوشته بود. که البته در بدترین جای ممکن نصب شده بود و من کاملاً شانسی چشمم بهش خورد. اول یک دور کامل از همهی مسئولین غرفه سوال کردم که برنامه سر وقت برگذار میشه؟ و در جوابِ کدوم برنامه، میگفتم برنامهی مهمانتون، آقا نجف. بعد اونا میپرسیدن خوب این آقا نجف اصلاً کی هست! خر بیار و باقالی بار کن. آخر کار رفتم دفتر مدیریت و اونجا جنابآقای مدیر با ابرویی بالا داده و حالتی شرلوک هولمزانه پرسیدند از کجا میدونی آقای دریابندری میخواد بیاد اینجا؟ منم با زبون ِ قفل شده درحالی که خودم شک کرده بودم، مقوا رو نشون دادم و آقای مدیر فرمودن که اینطور، فقط محض آمارگیری پرسیدم!!
همینطور که بیرون، روی سکو منتظر نشسته بودم واساماس بازی میکردم، سِرچی در خریدهام کردم تا کتابی رو بدم خدمتِ آقا نجف امضا کنه. از قضا اولین کتابی که اون روز خریدم "بیگانهای در دهکده" چاپ امیرکبیر و ترجمهی خودِ آقا نجف بود. خلاصه بعد از مقادیری دید زدن این مردم بافرهنگ و تلمذ کردن از محضر استادان مخ زدن به روش فرهنگی، کتاب به دست رفتم که به محضر استاد برسم. نجف دریابندری کاملاً شبیهِ عکسهاییِ که ازش چاپ میشه البته به نسبت سن ِ زیاد، خیلی شیک و امروزی لباس پوشیده بود. اولین چیزی که توجهام رو جلب کرد، عوارض پیری بود. شنوایی به شدت ضعیف، برای این که بشنوند تقریباً باید داد میزدی، و عدم تمرکز ذهن. جوری که اغلب صحبتهاشون ناتمام میموند، یا اسامی کتابها و اسامی خاص رو به یاد نمیآوردن. البته این اونقدری نبود که از شنیدن صحبتهاشون لذت نبری. مثلاً یک نفر، دربارهی خوندن متون کهن ِ فارسی سوال کرد و جواب شنید که خیلی از اونهارو نباید خوند چون خیلی چرت و پرت نوشتند (ایول!) مثل کلیله و دمنه. دو سه تا سوال و جواب خوب دیگه هم شد که تا جایی که در ذهنم باشه نقل میکنم.
-سوال: یک ترجمه چقدر میتونه کامل باشه؟ یعنی آیا میشه ترجمه صد در صد کامل باشه؟
-جواب: مثالی میزنم که روشن بشه قضیه، من تا زمانی که بازماندهی روز ترجمه کردم وچاپ شد نمیدونستم ترجمهی دیگهای هم در بازار موجوده. اون ترجمه، ترجمهی خوبی بود و تا حدی مطابق با کتاب بود و مغایرتی هم با کتاب نداشت. اما من برای ترجمهی خودم مدتها فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که لحن ِ سفرنامههای دورهی قاجار مناسبِ این کتابه. من اینجا فکر میکنم دیگه از این ترجمه نمیشه کاملتر انجام داد و لحنی منطبقتر از این با لحن ِ اصلی داستان پیدا کرد.
-سوال: اگر الان میخواستید وداع با اسلحه رو دوباره ترجمه کنید، ترجمه فرقی میکرد؟
-جواب: نه، باز هم ترجمهام همین میشد. من متن ترجمه رو 5 یا 6 سال پیش بازخونی کردم و دیگه به نظرم هیچ تغییری نمیخواد و کامله.
-سوال: چقدر طول کشید تا ترجمهی پیامبر و دیوانه رو انجام بدید؟
-جواب: یک هفته!
-سوال (اینو من پرسیدم، بس که به حاشیه علاقه دارم!): نظرتون راجع به آقای گلستان و حرفهایی که راجع به شما زدن چیه؟
-جواب: (یک عدد قهقهی معروف آقا نجف و بعد با تهموندهی خنده) در مجلهی نگاهِ نو مقالهای از آقایی به نام انور چاپ شده که جواب همهی این حرفهارو داده. همون رو بخونین.
در اینجا باید بگم که شخصیتی که در ذهنم از دریابندری داشتم با شخصیت واقعیاش تقریباً فرقی نمیکرد. انسان ِ فرهیختهای که دربارهی جایگاهِ خودش دچار توهم نشده. هرجا که در حوزهی کاریاش باشه با قاطعیت حرفاش رو میزنه و هرجا در حوزهی تخصصاش نباشه چیزی نمیگه. و البته خیلی هم خوش مشرب و خوشبرخورد هستند.
در ضمن دربارهی کارهای جدیدِ چاپ شده و باقی مترجمها پرسیدم که گفتن وقت نمیکنند بخونند چراکه تمام وقتشون پایِ ترجمههایی که در حال انجاماش هستند میگذره. و آخرین کتابی که در حال ترجمه هستند کتابی است مفصل از دیوید هیوم. در آخر کتاب رو دادم برای امضا و آقا نجف در حالی که از دیدن کتاب کلی مشعوف شده بودن فرمودن: این دومین کتابیِ که ترجمه کردم و متاسفانه این چاپ ِ بعد از انقلاب قسمتهایی حذف شده داره، چه کنم که امتیاز ِ نشرش دست ناشره (کتابهای جیبی زیر نظر امیر کبیر) و دستِ من از همه جا کوتاهه.
پینوشت: هی این ملت میان وبلاگهای سکسیشون رو پینگ میکنند، این آیاسپی بیچاره زده بلاگرولینگ رو هم فیلتر کرده! یکی که دستش میرسه من رو هم پینگ کنه لطفاً.