امروز به یک نتیجه مهم رسیدم. تو دستشویی داشتم زور میزدم و فکر می کردم که به بقیه چه ربطی داره که من چی میخونم؟ بعد به یک نتیجه رسیدم. البته غیر از اون نتیجه وبلاگ ننوشتن. این که میتونم بفهمم فلان کتاب رو کی خوندم یا اون موقع راجع بهش چی فکر کردم. مثل یک تقویم. اگر قصدم اینه پس چرا مثل بچه آدم اینارو تو یه دفتر نمی نویسم؟ چون بالاخره بقیه باید بفهمن چه موجود فهمیده و کتاب خونده ای اینجا داره نفس می کشه. خب برای دست گرمی تو این چند وقت چی خوندم؟

دختری با گوشواره مروارید. اِم چیزی خاصی ندارم بگم. خوب و روون بود . نه آنچنان تاثیر گذار نه افتضاح. تقریبا مثل رمانهای تاریخی.

دست تاریک دست روشن ، نوشته گلشیری. با اینکه بیشتر از دو هفته است که دستم گرفتم هنوز تمومش نکردم. من با داستانهای کوتاه گلشیری مشکل دارم.   انگیزه پیدا نمی کنم که تمومشون کنم. با این که اکثرشون رو خوندم اما به قول معروف چیزی ته ذهنم از داستان ها باقی نمونده. شاید درست نمی تونم فضاها رو درک کنم. گلشیری با سرسختی تمام شبیه هیچ نویسنده ای نمینویسه. این به خودی خودش بد نیست اما چرایی اعمال و تکنیک های داستانش برای من مجهوله. مثلا همین داستان دست تاریک... رو با اتکا به تجربه ام از خوندن کتابهای پرحجم خوندم. ولی حتی بعد از تمام شدن داستان هم نتونستم معما ی داستان رو حل کنم. البته اگه اصلا معمایی وجود داشته باشه. البته کاملا واضح و مبرهن میباشد که این داستا نها برای یک بار خونده و فهمیده شدن نوشته نشدن. این رو هم اضافه کنم که با کمال فروتنی فکر می کنم مشکل از منِ. اگه کسی به من در درک چجوری خوندن این کتاب ها کمک کنه ممنون میشم.

پ.ن: چند حلقه فیلم عالی هم دیدم که بعدا با دقت تر از اونها می نویسم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد