در بین تمام فیلمهای مهرجویی، لیلا چیزه دیگهایه. به قول هامون (وقتی میخواد کتاب فرانی و زویی رو به مهشید بده) "یه چیزی پر از درد و راز و رنج و عشق."
میشه ساعت ها و ساعتها راجع به فیلم حرف زد و خسته نشد و هنوزم کلی نکته تحسین برانگیز دیگه باقی مونده بمونه. یه جورایی عصارهی تمام تجربهی فیلم سازی مهرجوییه. نظرتون راجع به مونولوگ آخر فیلم چیه؟ من رو یاد نویسنده های نابغه ای می ندازه که طی یک لحظه شهود، این پایان و این جملهی معرکه به ذهنشون خطور کرده باشه.
"شاید یه روزی وقتی این داستانو برای باران، دختر رضا، تعریف کنن خندهاش بگیره، که اگه اصرار مادرجون نبود، اون هیچ وقت پا به این دنیا نمیذاشت."
سلام ممنون از نظرت ... جدن اینقدر اوضاع بلاگ اسکای بده ؟
بد قول
خوب...آره...واسه خیلی ها هم هیچ کس لیلا نمیشه!!
علی جان می خواستم در مورد پست قبلیت بگم که دلت برای ما (دخترا)بسوزه که در دوران بعد از اختراع سیگار هستیم ولی نمی تونیم سیگار کشیدن رو زیر برف تو خیابون خالی تجربه کنیم به خصوص اگه شب باشه و تنها !!!