اما چیزى نمى گذرد که میرا رفته رفته با احساس کششى فزاینده به مهاتما درگیر مى شود. گاندى هم به مرور درمى یابد که حضور میرا و مصاحبت با او، تعادل میان تن و روان او را در هم ریخته است و این دو با هم در ستیزند. شاید بتوان گمان زد که مهاتما متوجه عنصر جنسى احساسات میرا نسبت به خود شده بود، چرا که او خود نیز در تمام زندگى اش با چنین احساساتى دست به گریبان بود. با این همه چنین به نظر مى آید که خویشتندارى جنسى براى گاندى بیش از آن چه اذعان مى داشت سخت و دشوار بود. او مى دید که این بانوى جوان انگلیسى او را مجذوب خود کرده است، ولى حاضر نبود تن به تمایلات تن خود دهد. در حالى که میرا سعى در نزدیک تر شدن به مهاتما دارد، مهاتما بیشتر و بیشتر از او دورى مى جوید. مى دانیم که در نظریه هاى روانکاوى کلاسیک جسم بر جان مسلط است، گاندى اما مى خواهد که عکس این نظریه را ثابت کند. او مى کوشد که جنسیت را به معنویت تبدیل کند و بر جسم و تن خود تسلط یابد و خویشتندارى پیشه کند. تن میرا اما نزدیکى با مهاتما را مى طلبد. گاندى این شیفتگى عاشقانه را بیمارى تن مى نامد. آغاز تراژیک عشقى نافرجام؟ یا نخستین جوانه هاى عشقى افلاطونى میان مرشد پیر ما مهاتما و مرید عزیزکرده اش میرا؟...(+)
یک نگاهی هم به این داستان بندازید. قشنگ.
ممنونم علی جان.