مجموعه دهفرمان به صورت یک جا و در یک جلد با همون ترجمه قبلی، چاپ شده. یک جلدش رو برای خودم خریدم و تو کیفم گذاشتم و با خودم اینور اونور میبرمش. جلدش سیاهه و ابعادش جیبی. درست مثل انجیل. تا حالا حتی یک صفحه هم ازش نخوندم، ولی حس خیلی خوبی بهم میده. هیچی بهتر از این مقدمه مترجم نمیتونه حس من بیان کنه:
"در سفر تولد تا مرگ جسمانی هر از چند گاهی با افرادی آشنا میشویم که از آن پس با ما همسفر میشوند، کیشلوفسکی یکی از آنهاست."
-شاید بیربط: " وبعد گفت: خوب، خوب دوست ما دیراک هم دینی دارد، و مهمترین اصل دینش این است: خدا وجود ندارد و دیراک پیامبر اوست."(جز و کل)
-شاید بازهم بیربطتر: - فکر کنم احساساتی رو که نمیتونم از آدمها دریافت کنم از کتابهام دریافت میکنم.
-این یکی رسماً بیربطه دیگه: نیم ساعتِ اینجا دست به سینه روبروی مانیتور نشستم تا لاو ترکوندنهای برادر گرام تموم بشه و من بتونم این ترشحات گهربار رو در وبلاگ بذارم. از اونجا که من به قانون عمل و عکسالعمل در بین آدمها کاملاً معتقدم، به این فکر میکنم که یعنی چه کسی ممکنه تا کلهی صبح بیدار بوده و منتظر، تا لاو ترکوندنهای من تموم بشه؟