واقعاً روم نمیشه بازهم چسناله کنم که چه فایده از این وبلاگ نوشتنها. مدام درگیر اینم که چی رو میخوام به خودم یا بقیه ثابت کنم. بد یا خوب، فعلاً انگیزهام از نوشتن همین ده پونزده نفر خوانندهای هستند که هر روز به اینجا سر میزنند. در این لحظه، اصلاً نمیتونم حال نویسندههایی که برای خودشون مینویسند رو درک کنم. یک ایراد کار اینجاست که زیادی همهچی رو جدی میگیرم. واقعاً چه اهمیتی داره که نیمفاصله رو رعایت کردم یا مثلاً اسم فلان نویسنده رو درست نوشتم یا نه. اینجا حتی از اون پیرزن چاقه که کنار رادیوش تو گرما نشسته هم خبری نیست که به عشق اون بنویسم.
+
سه تا موضوع برای پستهای آینده دارم. همینجا میگم تا در رودربایستیاش بمونم و بنویسماشون. اول، مروری بر کارهای ترجمه شدهی پل استر (این نویسندههای آمریکایی چهمیکنن!) و نکاتی که من درش خیلی میپسندم. دوم موضوعی که به نظرم جالب میاد: تفکرات گهربارم دربارهی گفتوگو در کاتدرال رو در حین خوندن، اینجا بنویسم. بارها پیش آمده در حین خوندن کتابی انواع فکرها و نظریهها در ذهنم پدید آمده و با تموم شدن کتاب ناپدید شده، یا جای خودش رو به یک فکر ِ کلیتر داده. اما اگر همینطور که در رمان پیش میرم اونها رو بنویسم، شاید چیزجدیدی دستگیرم بشه. البته شاید هم یک لوس بازی ِ روشنفکرانهی وبلاگی بیشتر نباشه. باید دید. و بالاخره سومی دربارهی فیلم اقتباس هست که تماشاش برام فوقالعاده لذتبخش بود. از تمام نکات فنی و غیر فنی فیلم که بگذریم باید بگم به طرز عجیبی با جان کافمن همذات پنداری میکردم و عکسالعملهاش کاملاً برام قابل پیشبینی بود. نه، اینجوری نمیشه، بعداً کامل دربارهاش مینویسم.
من منتظر نوشتههای بعدیتم. با این که اولین باریه که اومدم اینجا، نمیدونم چرا این جا یهجورایی برام آشناست؟;)
خانوم چاقه کی بود؟؟؟ حضرت مسیح یعنی چی؟؟؟ دوباره بخوونین. شاید یکم بد برداشت کردین
باشه دوباره میخونم. حرفت رو واضحتر بگو، چرا فکر میکنی بد برداشت کردم؟ برداشت خودت چیه؟
علی جان، چاره ی فراموش نکردن ِ افکار موقع مطالعه، یک تکه کاغذ سفید است و یک روان نویس.